23-06-2012, 02:43 PM
(آخرین تغییر در ارسال: 23-06-2012, 02:49 PM توسط ahmadpashaei.)
من می خوام اول یکم از خودم بگم: من در کنکور ریاضی فیزیک 1378 رتبه 1417 آوردم و اون موقع با بی نظمی هایی که در مورد درصد پذیرش از بین داوطلبان نظام جدید و قدیم پیش اومده بود با این رتبه برق دانشگاه مازندران (صنعتی بابل-نوشیروانی فعلی) قبول شدم که باید بهتر از اینا میبود! ولی ترم دوم(معافیت گرفته بودم) آگهی استخدام بانک سپه (استخدامی 1000نفری اون زمان) شرکت کردم و برای کسی با اطلاعات درسی من خیلی طبیعی بود قبولیم و تازه تو تهران گفته بودن نفر اول آزمون شدین!!! هرچی معاون دانشگاه گفت اونجا جای تو نیست و نمیتونی دوام بیاری (منظورش از نظر استعداد و طرز فکر) و بهتره بعد از لیسانس به فکر کار باشی گوش ندادم و سودای پیشرفت و استقلال من رو در 18 سالگی مسخ کرده بود!این آقا مشاور حقوقی ابوالحسن بنی صدر و بسیار باتجربه و سیاس بود و نشون به اون نشون من کمتر از 9ماه بعد استعفا دادم.دلیلش جو بسیار کثیف اداره بود و از شانسم همکارم از پول صندوق می دزدید و نمیشد هم ثابت کرد.رییس بانک هم حاضر نشد گیشه بزنه تا میرم بیرون ببندمش و منم استعفا دادم.به 6ماه نکشید که اون پول رییس و معاون (برای ثبت نام موبایل) دزدید و اونام بدون مدرک ولی به صرف تکرار حادثه به ساری گزارش دادن و این آقا تا پایان خدمتش به یک شعبه دورافتاده روستایی در پست صندوقدار تبعید شد.رییس بی رحم هم با سپرده های بلند مدت مردم واسه خودش زمین خرید و فروش می کرد و سود پولهای مردم رو سر ماه به حسابشون میریخت و اونام نمیفهمیدن،اونم تو کلاردشت (توابع اون زمان نوشهر و الان چالوس که خیلی معروفه و میشناسید حتما).این آقا لو رفت و افتاد زندان و انفصال دایم از خدمات دولتی و .... .البته من نفرینم برای اولی بود ولی آهم به رییسم گرفت.اینجوری مسیر زندگی من به بیراهه رفت و مثلا اومدم وارد بازار بشم که بازم به دلیل کم سنی و خامی بعد از سالها شکست سنگینی از فامیلمون خوردم و این شد که از سال 1387 کلا در اوج بحران،زندگیم رو از صفر شروع کردم،نه از صفر بلکه از منفی چندین .... . هرچی فکر کردم دیدم من برای درس ساخته شدم و اون استعداد بعد از 9سال هنوزم سرکش هست و این بود که قسم خوردم یکسره تا دکترای مهندسی برق از بهترین دانشگاه هایی که میتونم برم.ولی با اوضاع وحشناکم باید از جایی شروع می کردم که بتونم به گرفتاری هام برسم و علمی کاربردی فوق دیپلم گرفتم (جالب بود که بعد از سالها هنوز پایه درسیم افت نکرده بود تقریبا) و کارشناسیم اومدم ساپکو تهران و از همون ترم اول بعد از عید بود که با اپلای از طریق AA آشنا شدم و با توجه به سن و مهم بودن شرایط مالی قصد کردم حتما خارج درس بخونم.به هرحال اینجا یک دانشجوی ارشد و دکترا پولی نمیگیره ولی اونجا با فاند میشه یک زندگی کوچک تشکیل داد. در ضمن اینجا هیچ اطمینانی به آینده نیست ولی اونجاها این نگرانی خیلی خیلی کمتره.مساله دیگه زحمت بیهوده اینجاست.شما میدونید درس خوندن با کیفیت خوب بسیار طاقت فرساست.فکر کنید هرکسی تو این مملکت به خودش اجازه میده بگه فوق لیسانسم دیگه شده مثل دیپلم و لیسانس،همه جا ریخته،کو کار؟!!! خیلی ها دکترا گرفتن یا دارن می خونن ولی باید با شانس و پارتی برن هیات علمی دانشگاه آزادها و غیر انتفاعی های شهرستان ها بشن و دور تحقیقات و امکانات و رویاهای علمی دوران جوانی رو خط بکشن،میدونید همینه سرانجامش دیگه،مثل اکثریت مطلق هیات علمی ایران که از جاشون مطمئنن و بیخیال همه چیز.امکانات داغون و نیز سطح علمی بسیار بسیار پایین در علمی کاربردی و بیشتر غیر انتفاعی ها و دانشگاه های آزاد متفرقه هم باعث رنج من میشه و تدریس در این دانشگاه ها زجرش از لذتش بیشتره چون خودم دارم میبینم..بخوایم خودمون هم کار کنیم جز چند دانشگاه معروف بقیه استاداشون یا بیسوادن اکثرا یا خدا رو بنده نیستن!!! دلیل اصلی منم همون قسمم و علاقه شدید به رسیدن به قله های علمی رشته تحصیلیم هست که بازم اینجا محقق نشدنی هست.در واقع میخوام دانشمند شدن رو به معنای واقعی کلمه درک کنم نه اینکه فقط یک دکترا بگیرم و دچار روزمرگی بشم.
امیدوارم همه ما موفق باشیم.
امیدوارم همه ما موفق باشیم.