خاطرات یکی از دوستانم در دانشگاه ارهوس
به گمان من اگر دانشجویانی که در اینجا دوره دکترا میگذرانند، یک سفر به تهران بروند اولین اتفاقی که برایشان میافتد این است که گشت .... دستگیرشان میکند. من نمیفهمم دانشجویان ایرانی واقعاً درس میخوانند یا اینها یا شاید هم هر دو. به غیر از نوع لباس پوشیدن و آرایش کردن، آنقدر کارهای عجیب دیگر میکنند که فراموش میکنم که در دانشگاه حضور دارم. وقتی تو دانشجویان دکترا را با شلوارک در دانشگاه میبینی، وقتی در کنار استادت نشستهای و در عمیقترین مباحث علمی غرق شدهای و او ناگهان در همان حالتی که بر روی کاناپه لم داده است، پای خود را که یک شلوارک و یک دمپایی بر تن دارد، به سمت تو پرتاب میکند تا بر روی میز بگذاردش و وقتی گاه و بی گاه صدای خندههای بلندی را در ساختمان میشنوی خوب طبیعی است که دچار سردرگمی شوی که مگر میشود این آدمها کار علمی هم بکنند. اما گویا میشود و در بین اینها تو حتی اساتیدی را میبینی که بیش از صد مقاله تا به حال داشتهاند و در عین حال جزء هواداران سرسخت تیمهای فوتبال هم میباشند. یک روز صبح به دانشگاه میآیی و غافل از اینکه تیم باشگاهی محبوب یکی از اساتید، دیشب بازی داشته است و احیاناً هم بازی را برده است، نشستهای و کارت را میکنی، اما ناگهان صدای چند نفر را میشنوی که سرودی را میخوانند که فقط نمونهاش را در فوتبالهای زنده شبکه سه شنیدهای و پس از آن، فریادها و غرشهایی مهیب سر میدهند و تو یک خفیف رد میکنی. واقعاً چیز عجیبی است. جمعهها که به عصر نزدیک میشویم، آرام آرام هوای تعطیلی آخر هفته برشان میدارد و هر کدام به شکلی خود را تخلیه میکنند. عدهای داد و فریاد میکنند و از سر و کول هم بالا میروند، همچنان که چهار نفری پینگپونگ بازی میکنند، به دور میزش آنچه ادا و اطوار است در میآورند،عدهای دیگر به طور مکرر میخندند و عدهای هم در کافه طبقه همکف دپارتمان، در حالی که قهوه و ساندویچ میخورند، به رقص خود هم ادامه میدهند و من از کنار همه اینها، آرام آرام و با نگاههایی عجیب عبور میکنم و سوار دوچرخهام میشوم و راهی خانه. اما گویا این فقط دانشجویان دکترای دپارتمان کامپیوتر نیستند که جمعه شبها را دیوانه میشوند که موتورهای هزاری که صدای بلندشان آدم را آزار میدهد و پارتیهایی که صدایشان شنیده میشود همگی حکایت از این دارند که بین زندگی آدمهای مختلف در اینجا اختلاف فاحشی وجود ندارد. همگی یک جور تفریح میکنند، یک جور لباس میپوشند و بک جور هم خرید میکنند. هیچ تفاوتی بین استاد دانشگاه و نگهبان دانشگاه وجود ندارد و اینجاست که من را به یاد دکتر ... میاندازد که خیلی چیزها از او یاد گرفتم و خیلی اوقات به یاد صحبتهایی میافتم که در صبحهای زود و یا ماههای رمضان با هم داشتیم. خلاصه اینکه ما در اینجا به عنوان دانشجوی دکترا، فقط درس نمیخوانیم که فوتبال و فوتبال دستی و پینگپونگ هم بازی میکنیم، به پیکنیک هم میرویم، خوشحال هم هستیم، افسردگی هم نداریم و مانند آن دانشجوی دکترای دانشگاه ..... هم، خودکشی نمیکنیم.
[b]An investment in knowledge pays the best interest
لطفا سوالات خود را در فروم مطرح نمایید حتی شما دوست عزیز! لطفا بجای ارسال پست تشکر از گزینه "اضافه کردن به امتیاز کاربر". استفاده نمایید! [/b]
لطفا سوالات خود را در فروم مطرح نمایید حتی شما دوست عزیز! لطفا بجای ارسال پست تشکر از گزینه "اضافه کردن به امتیاز کاربر". استفاده نمایید! [/b]