(13-09-2014, 12:45 PM)'Elmira98' نوشته: سپاس از همه دوستان بابت نظرات. فرمايش همه متين، حالا چه اصراريه پسرا بيشتر دلتنگ ميشن ا!! من فقط گفتم قضيه در مورد خانوما فرق ميكنه. بعدم همش كه مشكل دلتنگي نيست كه، دنگ و فنگاي ديگه هم وجود داره.
كمو زياد دلتنگي بستگي به روحيات آدما و لايف استايلشون داره. يكي مثه جناب brusa راحت كنار ميادو بال بال ميزنه (D يكي هم مثه ما نرفته كلي استرس داره.
همين استرس قبل از سفر جناب rulany و سازگاري يه ماهش با محيط نشون ميده آدم تا پاش به مقصدش نرسه نميتونه در مورد حال و روزش قضاوت كنه. به قول يكي از دوستان تجربه يه چيز ديگه اس.
درسته، آمادگي قبل از سفر و آمار مقصد رو داشتن هم خيلي موثره.
در كل مهم اينه كه آدم بتونه اونجا تنهايي تو كمترين زمان گليم خودشو از آب بكشه !
Viel Glück!
المیرا خانم چند سالتون هست اینقدر نگرانید؟
من هم یه زمانی از شهرستان که میومدم تهران بال بال میزدم
به خاطر حس استقلال که میتونستم تجربه کنم و .....
ولی بعد فهمیدم که چفدر آدم اجتماعی هستم و واقعا به دوست و هم صخبت و خانواده نیاز دارم( اینو الان قبول دارم که اتفاقا کسایی که بال بال میزنن بیشتر در معرض خطرن و حتی تو خانواده یه زمانی به بی احساس بودن معروف بودم)
حالا تجربه ی اون موقع رو استفاده میکنم
و تو هر محیط جدیدی سعی میکنم ختما اول چند تا دوست نه چندان صمیمی پیدا کنم
حس دلتنگی سال اول طبیعی هس
حالا جابجایی تو یه کشور و با اینکه میتونستم آعر هر ترم به خونواده سر بزنم (شهرمون دور بود و نمیتونستم تو هر تعطیلی برم پیش حانواده ) اونقدر گرون برام تموم شد و اون موقع تو سن 18 که یه کنکوری بودم که تازه خلاص شده اینقدر از مهارت های زندگی و دوستیابی اطلاع نداشتم
فکر میکردم زندگی اینه سرت تو درس باشه و دوست هوب هودش جذبت میشه ( بهترین و صمیمی ترین دوستام مال دوران دبیرستانم هستم هنوز هم) ولی الان میفهمم اشتباه میکردم و مخصوصا همون سال اول باید هودم رو بیشتر تو فعالیت های فرهنگی دانشگاه جا میدادم
به هر حال زیاد صحبت نکنم
شما باید مهارت های دوستیابی رو تو خودت پرورش بدی
و همزمان 100 درصد حس دلتنگی هم خواهی داشت ( دوری از خانواده و مردمی بافرهنگ کاملا متفاوت و ......)
تنها مورد مهم این هست که اجازه ندی حس دلتنگی به راهی که قراره بری صدمه بزنی
و یه مورد مهم هم به قول آقای brusa1994 بهشت نسازیم از جایی که قراره بریم و از قبل واقعیت ها رو دیده باشیم ( مث من که فکر میکردم دانشگاه چی هس و چی شد)
من هم یه زمانی از شهرستان که میومدم تهران بال بال میزدم
به خاطر حس استقلال که میتونستم تجربه کنم و .....
ولی بعد فهمیدم که چفدر آدم اجتماعی هستم و واقعا به دوست و هم صخبت و خانواده نیاز دارم( اینو الان قبول دارم که اتفاقا کسایی که بال بال میزنن بیشتر در معرض خطرن و حتی تو خانواده یه زمانی به بی احساس بودن معروف بودم)
حالا تجربه ی اون موقع رو استفاده میکنم
و تو هر محیط جدیدی سعی میکنم ختما اول چند تا دوست نه چندان صمیمی پیدا کنم
حس دلتنگی سال اول طبیعی هس
حالا جابجایی تو یه کشور و با اینکه میتونستم آعر هر ترم به خونواده سر بزنم (شهرمون دور بود و نمیتونستم تو هر تعطیلی برم پیش حانواده ) اونقدر گرون برام تموم شد و اون موقع تو سن 18 که یه کنکوری بودم که تازه خلاص شده اینقدر از مهارت های زندگی و دوستیابی اطلاع نداشتم
فکر میکردم زندگی اینه سرت تو درس باشه و دوست هوب هودش جذبت میشه ( بهترین و صمیمی ترین دوستام مال دوران دبیرستانم هستم هنوز هم) ولی الان میفهمم اشتباه میکردم و مخصوصا همون سال اول باید هودم رو بیشتر تو فعالیت های فرهنگی دانشگاه جا میدادم
به هر حال زیاد صحبت نکنم
شما باید مهارت های دوستیابی رو تو خودت پرورش بدی
و همزمان 100 درصد حس دلتنگی هم خواهی داشت ( دوری از خانواده و مردمی بافرهنگ کاملا متفاوت و ......)
تنها مورد مهم این هست که اجازه ندی حس دلتنگی به راهی که قراره بری صدمه بزنی
و یه مورد مهم هم به قول آقای brusa1994 بهشت نسازیم از جایی که قراره بریم و از قبل واقعیت ها رو دیده باشیم ( مث من که فکر میکردم دانشگاه چی هس و چی شد)