05-11-2015, 01:13 AM
نکته بسیار بسیار مهم اینه که در ذهن همه ما، لزوما "موفقیت" و "خوشبختی" در یک راستا نیستند.
اگر تعریف شما از موفقیت، یک تاجر سرشناس شدن باشد شاید مجبور شوید قید جوانی و شادابی و وقت گذاشتن با خانواده و رسیدگی به والدین و ... و ... را بزنید. مسلما موفق خواهید بود اما ممکن است خوشبخت نباشید و لذتهای بسیار ساده و اساسی که یک فرد خیلی عادی از زندگی اش میبرد را نبرید. چرا که اصلا وقتی ندارید که برای خودتان یا خانواده تان بگذارید.
گاهی اوقات خوشبختی شما در این است که وقت زیادی برای خانواده و والدین خود بگذارید. ممکن است خوشبختی را در امور خیریه و رسیدگی فراوان به افراد نیازمند جامعه ببینید و بخواهید ساعتها وقت خود را صرف این کار کنید. در این حالت شاید آن موفقیتی که در ذهن دارید را به دست نیاورید.
با همه آنچه مایک عزیز در پست بالا گفت بسیار موافقم. به هیچ عنوان نمیشود اینطور در مورد گذشته قضاوت کرد که اگر فلان اتفاق بخصوص نمی افتاد چه میشد و ...
من بیشتر موافق درس گرفتن از گذشته هستم. یعنی یک سری روالهای غلط و رفتارهای غلط را در نظر بگیریم و سعی کنیم تاثیرات آنها بررسی کنیم و حاصل را در آینده به کار ببریم.
گاهی اوقات کاری را در گذشته انجام داده ایم و از بابت آن پیشیمانیم. گاهی اوقات از بابت کارهایی که میتوانسته ایم ولی ترسیده ایم انجام بدهیم ناراحتیم. من اینطور فهمیدم که هر چه سن بالاتر میرود، از بابت دسته دوم بیشتر ناراحت هستیم تا اول.
کلا در نوجوانی و اوائل جوانی زندگی به شدت پایدار و مستحکم و تا ابد پابرجا جلوه میکند و اینگونه است که فرصت های بسیاری با توهم وقت داشتن در آینده از بین میرود.
از یک سنی به بعد، زندگی بتدریج آن روی ناپایداری و بی اعتباری و سستی خودش را نشان میدهد. شاید اولین نشانه هایش رفتن اقوام بسیار نزدیک از اطراف ما باشد که بتدریج حس میکنیم چقدر وقت کم است و دنیا ناپایدار.
اینجاست که بیشترین لذت را از به یاد آوردن محبت هایی میبریم که در گذشته به دیگران داشته ایم و شاید آرزو کنیم که ای کاش محبت بیشتری کرده بودیم و محبت بیشتری میدیدم. بویژه زمانی که دیگر نه زمانی برای فخر فروشی و توهم و خودپرستی باقی مانده است و نه هیجانی برای آن.
در آن زمان بیشتر به محبت هایی که دیده ایم فکر میکنیم و شادمان میشویم.
اگر تعریف شما از موفقیت، یک تاجر سرشناس شدن باشد شاید مجبور شوید قید جوانی و شادابی و وقت گذاشتن با خانواده و رسیدگی به والدین و ... و ... را بزنید. مسلما موفق خواهید بود اما ممکن است خوشبخت نباشید و لذتهای بسیار ساده و اساسی که یک فرد خیلی عادی از زندگی اش میبرد را نبرید. چرا که اصلا وقتی ندارید که برای خودتان یا خانواده تان بگذارید.
گاهی اوقات خوشبختی شما در این است که وقت زیادی برای خانواده و والدین خود بگذارید. ممکن است خوشبختی را در امور خیریه و رسیدگی فراوان به افراد نیازمند جامعه ببینید و بخواهید ساعتها وقت خود را صرف این کار کنید. در این حالت شاید آن موفقیتی که در ذهن دارید را به دست نیاورید.
با همه آنچه مایک عزیز در پست بالا گفت بسیار موافقم. به هیچ عنوان نمیشود اینطور در مورد گذشته قضاوت کرد که اگر فلان اتفاق بخصوص نمی افتاد چه میشد و ...
من بیشتر موافق درس گرفتن از گذشته هستم. یعنی یک سری روالهای غلط و رفتارهای غلط را در نظر بگیریم و سعی کنیم تاثیرات آنها بررسی کنیم و حاصل را در آینده به کار ببریم.
گاهی اوقات کاری را در گذشته انجام داده ایم و از بابت آن پیشیمانیم. گاهی اوقات از بابت کارهایی که میتوانسته ایم ولی ترسیده ایم انجام بدهیم ناراحتیم. من اینطور فهمیدم که هر چه سن بالاتر میرود، از بابت دسته دوم بیشتر ناراحت هستیم تا اول.
کلا در نوجوانی و اوائل جوانی زندگی به شدت پایدار و مستحکم و تا ابد پابرجا جلوه میکند و اینگونه است که فرصت های بسیاری با توهم وقت داشتن در آینده از بین میرود.
از یک سنی به بعد، زندگی بتدریج آن روی ناپایداری و بی اعتباری و سستی خودش را نشان میدهد. شاید اولین نشانه هایش رفتن اقوام بسیار نزدیک از اطراف ما باشد که بتدریج حس میکنیم چقدر وقت کم است و دنیا ناپایدار.
اینجاست که بیشترین لذت را از به یاد آوردن محبت هایی میبریم که در گذشته به دیگران داشته ایم و شاید آرزو کنیم که ای کاش محبت بیشتری کرده بودیم و محبت بیشتری میدیدم. بویژه زمانی که دیگر نه زمانی برای فخر فروشی و توهم و خودپرستی باقی مانده است و نه هیجانی برای آن.
در آن زمان بیشتر به محبت هایی که دیده ایم فکر میکنیم و شادمان میشویم.
هیچ آگاه شدنی بدون درد نخواهد بود. گوستاو یونگ